...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

جلوی فنی یــــــــا وقتی سمیه شاعر می شود!!!

 

محصولی مشترک از سمیه،  آرزو و ریحانه

 

 

می گویند

زمستان است

نه برف می آید

نه باران

نه باد

پس تو چطور آمده ای؟

سنگ

روی

 سنگ

بند نمی شود

تا تو را بسازم

آمده ای

و گلوله ی برفی نیست

که گرمایت را به آن بدهم

که آب شود

که بریزم...

آمده ای

و فراموش کرده ای

نگاهت را برداری

از انگشتانم که حالا

کشیــــــــــــده

                تـــــــر شده اند...

هی گول دی ماه را

در تقویم نخور!

زمستان بدون برف که زمستان نیست!

روسری سفید ی ست

که بیهوده

روی طناب وسط حیاط

هی تاب می خورد...

 

 

29 دی ماه 88

 

پ ن1:  یک روز سرد و بی برف زمستانی در بوفه ی گرم و نارنجی- روزی که خانم سمیه به طرز مشکوکی خوشحال و خندان از فنی بر میگردد و طبع شعـــر پیدا کرده است و به دو شاعر کهنه کارِ محترم! میگوید "چقدر چرند می گویید!!!"

 

پ ن 2: نگفته میدونیم تلاشمون مقدسه:دی



+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام دی ۱۳۸۸ساعت 23:34  توسط  آرزو و ریحانه  |