معماهای ذهن درگیرِ من!
یک چیزهایی هست که آدم هیچوقت ازشون سر در نمیاره!(آدم > من!!!)
مثلن اینکه چرا بهشت باید انقد خوب باشه جهنم بد؟ نمیشد ی حد وسط داشت؟ البته اونوقت شبیه دنیای کوفتی خودمون میشد ولی خب اون دیگه بمن مربوط نیست میتونست شبیه نشه! من از الان و از همین تریبون اعلام میکنم من بهشت برو نیستمااااااا! آدم دلش میگیره از اینهمه خوبی! جای فرشته تو بهشته ما همین زمین از سرمون زیادیه گفته باشم!
یا مثلن چرا خدا ی کاری نکرد ما اون «روز الست و قالو بلی» یادمون بمونه که الان من نزم زیرش و نگم کــــــــــــــی؟ مــــــــن؟ من گفتم بلی؟؟؟ چه حرفا!
یا مثلن چرا من به هیچی راضی نیستم؟!
با کلی نظر و نیاز و آه جگر سوز مسئول کارآموزیمون قبول کرده (از اونجا که من شبا با معضل بیخابی گریبانگیرم! ولی بجاش اگه روزا خونه باشم تلافیشو درمیارم! امروز یعنی 5شنبه که خونه بودم و نرفتم کاراموزی از سحر تا افطار 2ساعت بیدار بودم جاست!!!) بجای صبح بعدازظهر بریم ادامه ی این 240ساعت منحوس رو! تازه بقول خودش تخفیف هم داده که نرم افزار مذکوری که قراره یادبگیریمو خودمون یاد بگیریم و فقط بریم پیشش امتحان بدیم! هنوز شنبه نشده دارم غر میزنم کی حال داره ساعت 2.5 بره شرکت؟!:(
یا مثلن چرا من اینهمه روزه گرفتم لاغر نشدم؟
یا مثلن چرا کتابی که از اول تابستون شروع کردم تموم نشده؟
یا مثلن چرا من که شعرای خودمو قبول ندارم بازم دلم میخاد شعر بگم؟
یا مثلن اینکه چرا آدم باید دلش برای دوست بی معرفتی مثل ریحانه تنگ بشه؟
هــــــــــان؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما جواب معماها:
اول اینکه از من نظر نخاستن واسه بهشت و جهنم وگرنه حتمن ی جای بهتری میساختن! بعدشم خدا خودش گفت حالا که تو هیشکدومشو دوس نداری من میبرمت پیش خودم عزیزم! هیچ نترس!:دی
دوم اینکه خدا دید اینجوری خیلی بی مزه میشه آدم همه چی یادش بمونه که! این شد که گفت فراموش کن تا ی امتحانی هم گرفته باشیم!
سوم اینکه خوب نیست آدم از خود راضی باشه برا همین من معمولن ناراضی ام!!!
چهارم اینکه خب دو برابر روزای عادی میخورم لابد!:دی
پنجم اینکه واسه اینکه کتاب 4جلدیه!
ششم اینکه یکعدد استاد سیامک هی به آدم امیدواری میده. آدمو تشویق میکنه! آدمم که جوگیـــــر! باورش میشه! اگه ی بار بگه بابا اصلن تو این کاره نیستی هم خیال منو راحت میکنه هم خیال خودشو و بقیه رو!
جواب آخریم که ریحانه گفت!
خلاصــــــــه اینا رو گفتم که ذهنتون از درگیری بیرون بیاد! نه اینکه خیلی ذهنتون مشغول شده بود و اینا!!!
پی نوشت: زل زل ه ی دیشب کار خودشو کرده ! :دی
آرزو