...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

جشنواره در حد المپیک!!!

 

دیروز جشنواره شعر و داستان بودیم.

اولین باری بود که در یک جشنواره شرکت میکردم . تصور دیگری داشتم. از داوران جشنواره هم تعریف زیادی شنیده بودم .

جشنواره با یکساعت تاخیر شروع شد. کارگاههای شعرو داستان همزمان بود و فقط میتونستی در یکی شرکت کنی.

کارگاه صبح به نقد چند شعرگذشت. فکر میکردم کارگاه عصر حتمن باید بهتر باشد.... که نبود.

آخرهایش که دیگر فاجعه بود. برای من که اصلن با فضای حوزه و ارشاد و بچه های آن آشنایی نداشتم خیلی عجیب و خنده دار می نمود اینکه یکی شعر بخاند اطرافیان در بین آن به به و چه چه بزنند!!! یا مثلن قافیه را تکرار کنند! و من فقط به بقیه نگاه میکردم که به اندازه ی من متعجبند یا ... فکر میکرم شوخی ست!

نقد شعرها که دیگر حرف نداشت! اساتید سعی میکردن به بچه ها واگذار کنند نه اینکه حرف نداشته باشند بزنند نه! کمی خسته بودند و حوصله نداشتند و کارهای مهمتری داشتند و انرژی شان را لازم داشتند و...

البته جسارت نباشد ولی عجیب تر از همه انتخاب نفر اول شعــــر بود که استاد ما هستند در داستان نویسی!

هرچند جشنواره استانی بود ولی بنظرم نباید انقدر سطح پایین می بود!(از لحاظ برگزاری نه داوری!) اشکال از داوران بود؟ که بحق آدم های کمی نبودند در حوزه تخصصی شان! اشکال از شرکت کنندگان بود؟ که بهرحال همین داوران برگزیده بودنشان! نمیدانم از هرجا که بود بس یار افسوس خوردیم به وقتی که گذاشتیم ...

 

 

پی نوشت۱: حاشیه های مربوط به بی برنامگی و بسطام رفتن مان دیگر بماند...

 

تبریک نوشت: با همه ی این اوصاف بس یارمفتخریم که هر سه نفر برگزیده ی داستان و دو نفر از سه برگزیده ی شعر؛ از بچه های کانون ادبی دانشگاه بودند و از همین جا تبریکات فرآوان خود را ابراز میداریم!

 

پی نوشت۲: یک جلسه کارگاههای شعر و داستان خودمان در دانشگاه با همه محدودیتی که برای برگزاری دارد می ارزد به صد جشنواره این چنیـــــــن!

 

- آرزو


+ نوشته شده در  جمعه نهم مهر ۱۳۸۹ساعت 19:27  توسط  آرزو و ریحانه  |