...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

...now

 

جلوی آیینه که می روم

می توانم قبول کنم که ۲۰ ساله ام .

از دست دادن رفیق ۸ ساله کم سخت نبود .

مبارکم باشد .

مبارک صاحبش باشد .

کار نیمه تمامی دارم انجامش که بدهم ٬

سهمم را زندگی خواهم گرفت ٬ از عشق .

خوبم .

آمدم :)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ریحانه


+ نوشته شده در  جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 20:16  توسط  آرزو و ریحانه  | 

بشدی و  دل ببردی و  بدست غم سپردی

آه چرا می باید

من تو را شگفت بدانم

در این جریان

که از شگفت بودن همه چیزی

عادی می نماید؟

وگرنه تو عادی ترین موسمی

که می باید به چار موسم افزود.

و چشمان تو،

راحت ترین روزی که می توان برای زیستن تصمیم گرفت.

بیژن الهی



- علاقه به وبلاگ نویسی مان را از دست داده ایم! (حداقل در اینجا!)

- دلمان برای یک عدد ریحانِ بی معرفت بسی تنگ است... این درد دوری است که عادت نمی کنم...

-به حس ششم قوی خودمان ایمان داریم ولی خب اگر همه ی حدس های آدم درست از آب در بیاید که دیگر هیجان معنی ندارد!



آرزو


+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 10:6  توسط  آرزو و ریحانه  | 

این نقش هم ای دوست به تقریر تو بستند

 

صاف و پوست کنده بگویم

می ترسم

برایم دعا کنید

دقایقی از فردا را در اتاق عمل می گذرانم

 

 

 

 

 

 

ریحانه


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 0:37  توسط  آرزو و ریحانه  | 

غصه ها خابیدن ؟

 

این روزها  "حمید طالب زاده " گوش می دهم

زیر لب زمزمه می کنم : "همه چی آرومه من چقد خوشحالم "

و مدام در آیینه نگاه می کنم

نکند بینی ام دراز شود !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن : نمایشگاه کتاب را دوست داریم ٬ خوشحالیم که می رویم !

۲. پینوکیوی مبدلی هستم در انتظار فرشته ی مهربان بلکه آدم شوم و درسی ...

 

ریحانه


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 0:1  توسط  آرزو و ریحانه  | 

دل می کٍشد ما را تو می دانی ...

 

 

حیف است باران بیاید دانه درشت و نشنوی :

گر آن عیار شهر آشوب  روزی حال مرا پرسد / بگو خوابش نمی گیرد به شب از دست عیاران!!!

بشنوید :

آواز ابوعطا -رستمیان و گروه اساتید

 

 

 

 

پ.ن : ایضا حیف است احمدی نژاد تنها دو دوره رییس جمهور باشد .

۲. باران بیاید ٬ اس ام اس هم می آید ٬ آن وقت می شود تصمیم گرفت از آن بزرگ هایش !

۳.بخدا نمی خواستم دنیایم اینطور باشد

 

ریحانه


+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 12:4  توسط  آرزو و ریحانه 

تو آسمان آبی آرام و روشنی/ من چون پرنده ای که پرم در هوای تو

 

 

" یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟ "

برگرد!

من که ایمان داشتم

به همین آرامشی که در بی خبری ست

همین آرامشی که در فراموشی...

که در هیچ آسمانی نیست

برای هیچ پرنده ای

نگرد!

گفته بودم که

" با تو در تغافل لذتی ست..."

نشنیدی؟

برگرد!

 

آرزو

 


+ نوشته شده در  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 14:57  توسط  آرزو و ریحانه  | 

شب از چشمان تو می گریزد

شب از چشمان تو می گریزد

در رگ های من می ریزد

در گلویم گره می خورد

در دهانم جاری می شود

...

موهایم را می بافی

که قدری کوتاه بیاید؛

قهر میکند

صورتش را

در دستانِ من

پنهان می کند

 

چشمانت را می بندی

به خواب می رویم.

 

- شانه هایت

در سر انگشتانم لمس که شوند

صبح

مهمان چشمانت خواهم بود-

 


آرزو


+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 22:19  توسط  آرزو و ریحانه  | 

فردا سپید  ِ من است :)

 

۱.

کنار  ِ کو تاهی ِ پنجره ی نیمه باز

باد

شعر می شود

می دود

               توی

                              دست هایم

که بگوید ...

 

۲.

تقدیر من

و پنجره

تنها شکافی ست

برای زمزمه ی گاه گاه ِ

باد

 

۳.

می دود

در تو در توی تنم

دفترم

درخت های تختم

بیدند

که مجنون شده اند .

حالا تو بگو

چرا

آواز درخت های تخت

عاشقانه ترین شعر نباشد ؟

 

 

 

 

 

 

پ.ن : غزل معشوق میخاهد گفته بودم که !

۲. این اولین سپیدی ست که دوستش دارم

 

 

ریحانه


+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 1:41  توسط  آرزو و ریحانه  | 

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل ...

 

رم دادن

صید خود ٬

 از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و

رمیدیم ؟

 رمیدیم .

 

 

 

 

 

 

 برای آن اندکی که نشنیده اند :

 زهی ... زهی ... زهی ... 

 

 ریحانه


+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 1:39  توسط  آرزو و ریحانه  | 

من اینهمه نیستم!

 

هیچ حرفی نمیشه زد فقط سکوت !

 

به جز نگاه نه حرفی است تا به هم بزنیم
نه دست مااست که تقدیر را رقم بزنیم
فقط مسیر دو عابر یکی شده است،همین
کدام رابطه را می شود به هم بزنیم
ولی چقدر همین راه ساده کوتاه است
نمی شود، کمی آهسته تر قدم بزنیم
به بی بهانه ترین اتفاق صبر کنید
نمی شود که نباید زهیچ دم بزنیم
و سطر کوچه به سر آمده است بی کلمه
بیا سفیدی این متن را قلم بزنیم

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 0:36  توسط  آرزو و ریحانه  | 

مطالب قدیمی‌تر