تو آخربن برگی...
روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان.
تو آخربن برگی
آخرین برگ داستان "ا.هنری"
اگر بیفتی من می میرم!
رسول یونان
گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ
روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان.
تو آخربن برگی
آخرین برگ داستان "ا.هنری"
اگر بیفتی من می میرم!
رسول یونان
بدان که من بسوی تو باز نخواهم گشت .
توبیدار می نشینی تا انتظار ٬ پشیمانی بیافریند . بگذار تا تمام وجودت
تسیلم شدگی را با نفرین بیامیزد ٬ زیرا که نفرین ٬ بی ریاترین پیام آور در ماندگی ست .
شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست ...
...باز گشت من به شهر بازگشت من به سوی تو نیست .
سگ های خانگی مرز میان آشنایی و بیگانگی هستند.
از این زندگی خالی، منُ ببر به اون سالی
که تو اسممُ پرسیدی، به روزی که منُ دیدی
به پِلههای خاموشی، که با من روبرو میشی
یه جور زُل بزن انگاری، نمیشه چشم برداری
منُ ببر به دنیامُ، به اون دستا که میخوامُ
به اون شبا که خندونم، که تقدیرُ نمیدونم
از این اشکی که میلرزه، منُ ببر به اون لحظه
به اون ترانهی شادی، که تو یاد من افتادی
به احساسی که درگیره، به حرفی که نفسگیره
از این دنیا که بیذوقه، منُ ببر به اون موقع
از این دوری طولانی، منُ ببر به دورانی
که هر لحظه تو اونجایی، زیر بارون تنهایی
منُ ببر به اون حالت، همون حرفا همون ساعت
به اندوه غروبی که، به دلشورهی خوبی که
تو چشمام خیره میمونی، به من چیزی بفهمونی …
- چقـــــــــــــدر تنهایی گاهی دوست داشتنیه. چقدر سبکم.
- تو اتوبوس نشستم. سرمو که آوردم بالا. به محض اینکه دیدمش شناختم. اونم شناخت. نشناخته حساب کرد. خنده م گرفت از این اتفاق! چقدر بچه بودیم هردومون بعد از12 سال!!! اصلن یادم نمیاد سرِ چی قهر کرده بودیم! سرمو به کتاب خوندن گرم کردم و به این فکر میکردم که مغروره مثل اون موقه ها. مغرور نیستم مثل اونموقه ها ...
- شما اگه یک بابای بدجنس داشته باشین که هر بار بهش بگید چقدر ریش بهت میاد؛ بره ریشاشو بزنه چیکار می کنید؟؟؟
- آرزو
شرمنده ام که همت آهو نداشتم
همین
ریحانه
1. بسیار خرسندیم که به تازگی کشف نمودیم که ما تنها نیستیم که مرتب با خودمان حرف میزنیم! خیلی ها به این مرض دچارند!
2. "تحقیقات جدید حاکی از آن است که خانمها نمیتوانند رازی را بیشتر از ۳۴ ساعت پیش خود نگه دارند." پیشاپیش از همه ی دوستانی که مرا محرم راز خویش دانسته اند پوزش می طلبم!!!(خنده در حد غش:)) )
3. خاطرمان بسیار پریشان درس هاست...(کاملن معلومه! مگه نه؟)
4. محبوب من! تمام ماجرا این ست که در من کسی ست که نمیتوان به او دل بست ؛ و در تو کسی ست که نمیتوان از او دل کند. نمیدونم شاید هم برعکس!
5. مشهد بسیار خوش گذشت. سه روز متفاوت در یک خانه ی قدیمی ویلایی. جای همگی خالی:)
6.
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نیافتــم!
- آرزو
تقدیم به غزاله و جمع کثیری از امیدهایم که در او خلاصه می شود ...
سال تولدش در شناسنامه خوانا نیست
اگر بر شناسنامه اش برف زمستان ببارد
اگر بر شناسنامه اش "برگ های پاییز " ی ببارد
نه ماندنی ست
نه رفتنی است
کنار درختان صنوبر نشسته است
"احمد رضا" : همدم بی شک این روزهایت
حرفی ندارم که بگویم که اگر زبان باز کنم باز ناله است و آه .
فقط چه دیر ... چه دیر ... چه دیر دانستم که چقدر عزیزی در خاطرم .
حالا که این ها را می نویسم کسی در خانه نیست و من دارم آلبوم بی نهایت زیبایی
که جدیدن برایت گرفتم گوش می دهم
و آرام نفس می کشم که نکند نفس تلاقی کند با بغض و بغض هم که شکستنی ست .
فقط ...
فردا ...
شمع ها را وقتی فوت کن که من موذیانه برای خاموش کردنشان قبل تو کمین کرده ام .
و خودت ٬ خودت ٬ خودت به نیابت از من سرت را در کیکت فرو کن .
و باز با نام کوچک(...) خودت را خطاب کن .
فقط ...
فردا ...
خاهر ۵ ساله ای را تجسم کن - با موهای بور و فر با همان لباس سبزی که در عکس هایت هست
با همان اسباب بازی که گفتند تو برایش آورده ای و در دست هایش هست - که منتظر است بابا
خاهر کوچک را بیاورد .
دوستت دارم .
تو قرار بود یگانه باشی که نامت به من بیاید و غزاله شدی تا سر آمد باشی .
هیچ وقت به تو نگفته بودم که " غزاله " استعاره از خورشید است ؟
بتاب برای پدر
برای مادر
برای خودت
و شاید برای من ...
که شاید گاهی اشک بریزم که چرا خوب به سه تار نواختنت گوش ندادم ؟
که چرا کمتر در آغوش کشیدمت ؟
که چرا سوالهای ریاضی ات را با تو حل نکردم ؟
بتاب برای پدر
برای مادر
و شاید برای من ...
که شاید گاهی عمیقن فکر کنم به تو دغدغه هایت
به داستان هایت
به تنهایی ات
به پیله هایت که بی شک راه پروانه شدن توست .
طرقه باش
پرواز کن و بسوز آنجا که باید بسوزی .
غزاله جان
خدا با توست
تو با خدا باش .
حالا خاهر ۲۱ ساله ای را تصور کن که مثل خاهر ۵ ساله ی فردا دارد اشک می ریزد که چرا نمی آید .
آن دخترک سبزه ی پر موی چشم درشت !
دوستت دارم به اندازه تمام وقت هایی که نگفتم ...
که با مسخره بازی ها و شکلک ها و جفتک ها گفتم و با زبان نه .
لعنت به من به تو به ما ...
می دانم دلتنگی
بدان که دلتنگم
بزرگ باش . بتاب . غزال باش و حرکت کن و راکد نشو مثل گیاهی که منم ریحانی که منم .
اسمت برازنده ات باد جانا !
دوستت دارم به ارتفاع ابدیت حتاا اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه از گفتن آن امتناع کنم .
کادوی تولدت - که من باشم- را آخر هفته دریافت خاهی کرد .
علی الحساب امانتی ات را از مامان بگیر .
بیشتر مراقب خودت ٬ مامان ٬ بابا و آن کوچ سومی که الگویش هستی باش .
اصلا ً به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا ً به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
این قدر نمک روی زخم من نپاش
اصلا ً نباش
با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم .
روجا چمنکار
نام من
رفته ست روزی بر
لب جانان
بسهو
اهل دل را بوی جان می آید از
نامم
هنوز ...
من نویسی : مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم ...
جلسه معارفه امروز بس یار شیک برگزار شد. حیف که مخاطبانمان به مقدار زیادی بی ذوق تشریف داشتند. و امید می رود اگر جذب حداکثری صورت نگرفت حداقل دفع حداقلی صورت بگیرد!
خودمان که خی لی لذت بردیم. نگرانی دبیر کوچک بابت کسل و یکنواخت بودن برنامه کاملن بی مورد بود:)
حتم داریم روح احمدرضا هم بس یار شاد گشت:) مخصوصن با انارهای سرخ پذیرایی...
شعر خاندن اینجانب هم بخیر و خوشی تمام شد و نفس راحتی کشیدیم! تابحال اینهمه مخاطب یکجا ندیده بودیم؛ اینهمه مخاطب هم ما را یکجا ندیده بودند.
در همین راستا یک کلاسِ سیالات ناقابل هم پیچانده شد.
این هم حاصل تاملات سر کلاس ارتعاشاتِ امروز:

پی نوشت: ریحانه ی جان جات شدیدن و عمیقن خالی بود. هر لحظه ش به یادت بودم. حیف شد نبودی جانا
کلی سوژه ی ادا در آوردن میتوانستی داشته باشی:))
- آرزو
باید از درخت ها باشی/ که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای

بی مقدمه: روز دختر مبارک!
من گناه زیاد کرده ام
به اندازه ی تمام دختر هایی که دیده ام
تو هم
به خیل گناهان من اضافه شو
-روسری آبی....
گره روسری ات را
محکم نبند
-بگذار رقص موهات- به پایکوبی درآوردم
شاید فراموشم شود
اینجا جهنم است.
علیرضا بهمن زادگان
موهای سیاهم
که خیال میکنی
کوتاهند
تیمارستانیست
پر از جانیهای بسته به تخت
پیشتر نیا محبوب من
آرام نمیگیرند
هر کدامشان داستانی دارند
که فراموش کردهام
از دستهایم نیز
بترس
آنها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدیهای بزرگ
پیشتر نیا محبوب من
پردهی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبودهاست
سارا محمدی
پ ن: یاد جشن دختران اون سال بخیر!
- آرزو