حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که،
حال مرا حتی نمی فهمد، چشمان خیس آسمانی که...
سخت است شاید باورش اما ، من هم نمی دانم چه می خواهم!
من هم نمی دانم چراهستم! گیرم تو دردم را بدانی که...
من یک غزال سرکشم هرچند، دردام چشمان تو افتادم
یک لحظه از بند تورا اما ، با وسعت کل جهانی که...
"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت تنها به دست "من" سندخورده ست
خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم ، یعنی نباشد "دیگرانی" که...
باران ببارد نم نم وُ نم نم ،ما زیر چتر آسمان باشیم
من پابه پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...
"هرجا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد
گفتی و من مثل تو خندیدم ٬ دور از نگاه این و آنی که...
"آرام جان خسته ام هستی. آرام جان خسته ات باشم؟"
گفتی وُ باور کردمت اما ٬ باید کنار من بمانی که ...
هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو می بندد
می خواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که...
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۹ساعت 20:15  توسط آرزو و ریحانه
|
توی خیابان ها قدم می زنم و زمزمه می کنم :
یا اشباح الرجال و لا رجال ...
- ریحانه
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۹ساعت 1:55  توسط آرزو و ریحانه
|
از اول هفته که تو کانون بحث گذر عمر و کتاب خوندن و اینها بود هنوز دارم فکر میکنم بهش و البته فقط فکر میکنم بهش!!!
وقتی گفتم میخام حداکثر 40سال عمر کنم طبق محاسبات شد ی چیزی حدود 2000 هفته
که 1100 هفته ش گذشته!
اینهمه از عمرم گذشته واقعن؟! و من هییییچییی نیستم! هیچ کار مفیدی نکردم!
اگه خیلی منظم هر 2 هفته ی بار کتاب مورد علاقه و کار موردنظرمو انجام بدم و هیچ دورانی از زندگیم مثه الان پرت نگذره ....! بازم خیلی عقبم!
جالبه با اینکه از اول هفته ذهنم به این مسئله مشغول بود بازم هیچ کار بدرد بخوری انجام ندادم! من آدم بشو نیستم اصلن! چقد سخته هدفمند زندگی کردن:(
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ
-آرزو
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۹ساعت 14:57  توسط آرزو و ریحانه
|
ز من هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
بمن هرآنکه نزدیک
از او
جدا
جدا
من
.
.
.

دلِ دیوانه نوشت:
پنهان کردم در خاکستر غم
آنهمــــــــــه آرزو...
علی عبدالرضایی نوشت(فک کنم!):
بی ربط عاشقی من بود
تو چرا پشت می کنی به خدا؟؟؟
ذکر نوشت: (سوره ی دیشب، آیه ای با اشک و آهِ واجب):
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مــــــــــرا
پی نوشت: امروز رو و دعای عرفه رو لایک میکنیـــــم:) یاصاحبی فی وحدتی
بعد از دو هفته نوشت:
بیدار شده ست خدایی که در من است...
خوبــــــــــــــــــــــــــــم زیاااااااد
گاهی، فقط گاهی، دلمان برای یک عدد فرشته تنگ میشود...:):):):):):):):):):):):):)
تمام.
- آرزو
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۹ساعت 14:6  توسط آرزو و ریحانه
|
از طرف خودم، النا، پرنیان، ایراندخت، ناعمه، بهار،... و همه ی دختران جهان
بخــــــــدا ما گناه داریم خـــــــدا
پ ن : حواست هست؟
- آرزو
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۹ساعت 19:22  توسط آرزو و ریحانه
|
نه اینکه بی تو ممکن نیست
نه اینکه بی تو می میرم
به قدری مسریه حالت
که دارم عشق می گیرم
(با صدای بلند - تونل رسالت -)
پ.ن : گفته بودی که کوتاهی ستاره هامان از ما کوتاه تر است .
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم آبان ۱۳۸۹ساعت 2:35  توسط آرزو و ریحانه
|
+ چه استادامون خارجی شدن این ترم! هرکی میاد واسه خودش ی دستوری میده! یکی میاد میگه تمرینای منو برنامه شو با مطلب بنویسین، سیمولینگ کنین و فلان... اون یکی میاد میگه تمرکز تنش روی این قطعه رو با انسیس انجام بدین! با کتیا هم میشه... چــــــرا درک نمی کنن من هنوز حتی برنامه نویسی c پاس نکردم؟!
یا مثلن استاده از هر 10 تا کلمه ش 9تاشو میگه "شماها تو فارسی بهش چی می گی ن؟" جــــــان ؟!!!
انقد خارجیه که من نمیفهمم کی داره درس میده کی مثال حل میکنه! و اصلن آیا مثال حل می کنه؟!
داره ارتعاشات درس میده میگه همونطور که از درس کنترل خاطرتون هست! جسارتن زبونم لال کنترل رو بعد از ارتعاشات برمیدارن!
اون یکی دیگه هم توجیه نیست کلاس طراحی برداشته؛ هنوز داره مقاومت2 درس میده!!! حالا هی قسم بخور که ولله مقا 2 پیش نیازش نبوده و نیــــــــست!!! و ای کاش که براستی همان مقاومت را بدرستی درس میداد!
+ تمام نمره ی امتحان امروزم به این بستگی داره که کنار دستی باشعورم چقدر سیالات بارش بوده!:دی و اینکه ی استاد تا چقدر میتونه خودشو به نفهمی بزنه؟؟؟
+ 1726 مسیج خاطره انگیزناکِ نازنین مان دود شد رفت هواااااااا:(( بهمین سادگی!
+ فیس بوک را لایک می کنیم:دی
+ برام بودنِ تو بازی نبودو
به این بازی دلم راضی نبودو
از اول آخرش رو میدونستم
تو تونستی ولی من نتونستم...
برات بودن من کافی نبودو
حقیقت اینکه می بافی نبودو...
- آرزو
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 0:16  توسط آرزو و ریحانه
|
جمعه ها دلگیرند
و تو دل گیرتر...
دست من کوتاه و
انگشتان تو
کشیده تر از انتظاری
که می کشد مرا و نمی کُشد
+ جمعه یعنی هفته ای که در من گذشت از من گذشت و من درگذشتم از گذشتم که گذشتم...
-جالب نیست تو بخاطر من میای!!! ولی همو نمی بینیم؟!
-برا اینکه ریا نشه!
-چه خارجی!
-هــــــوم:(
وجدان درد نوشت: یک نفر فکری بحال امتحان فردای ما بکند:((
آرزو
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم آبان ۱۳۸۹ساعت 14:16  توسط آرزو و ریحانه
|
زحمت چه می کشی پی درمان ما طبیب؟
ما به نمی شویم و
تو بدنام می شوی
- آرزو
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 21:46  توسط آرزو و ریحانه
|
دیروز
برای اولین بار
من : نباشی می میرم [با لبخند ]
- راست می گی ؟ [با اشک]
پ.ن : خدایا می بخشیم ؟
-ریحانه
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 16:12  توسط آرزو و ریحانه
|