...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

و دیگر هیچ!

 

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

 

 


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۰ساعت 23:59  توسط  آرزو و ریحانه  | 

این روزها که می گذرد

 

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

-قیصر امین پور

 

 

 

 

پی نوشت:

-بدم میاد از آدمایی که همش توقع دارن ازشون تعریف کنی! بیشتر بدم میاد که بعدش میخان فروتنی هم کنن! (آدمک سبزززززززز)

- دیگه آدم ناشکری نیستم! قول! ... حداقل سعی که می کنم!

- تردید میدونی ینی چی؟؟؟ ینی حتی بحرفی که میزنی هم مطمئن نباشی! حتی به چیزی که میشنوی!

 



+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم فروردین ۱۳۹۰ساعت 12:47  توسط  آرزو و ریحانه  | 

از عباس صفاری

 

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگینت کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود



به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه نشین‌مان

نخواهد کرد.

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردنت از من



برای کنف کردن این غروب

و خنداندن تو حاضرم

در نور نئون‌های یک سینما

مثل چارلی چاپلین راه بروم

و به پاس لبخندت

هر بار که کلاه از سر بر می‌دارم

یک جفت کبوتر از ته آن

به سمت دست‌های تو پرواز کنند

جوک‌های دست اولم را نیز

می‌گذارم برا ی آخر شب

که به غیر از خنده‌های قشنگت

پاداش دیگری هم داشته باشد



اگر شعبده‌باز تردستی بودم

با یک جفت کفش کتانی

و یک کلاه حصیری

می‌توانستم برایت سراپا تابستان شوم

سر هر چهارراه

و کاری کنم که بر میز خال‌بازها

هر ورقی را که برگردانی

آس دل باشد

و هر تاسی که بریزی

جفت۵



حیف که زمین خوردن آدم

حتا از نوع نظامی‌اش

خنده‌دار نیست

با پوست موز رسیده‌ای

اگر خنده‌دار بود

زیر چکمه‌های یک ژنرال چهار ستاره را

برایت هدف می‌گرفتم

و با طنین خنده‌ات پاره می‌کردم

چرت سربازن ایستگاه اتوبوس را



با این غروب بی سر و پا

چه کارها که نمی‌توان کرد

سرش را گوش تا گوش

و شیک و قشنگ

هم با پنبه می‌توان برید

هم با خنده

انتخاب‌اش با توست

که حی و حاضر

ایستاده‌ای دم در.


+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۰ساعت 18:58  توسط  آرزو و ریحانه  | 

.

 

چه هنگامه می کند

دل تنگی ام!

 

 

- آریا آریاپور


+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم فروردین ۱۳۹۰ساعت 1:1  توسط  آرزو و ریحانه  | 

کدوم شروع دوباره؟!

 

حالم ازین روزا بهم میخوره.

حتا ازین شبا

 



+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۰ساعت 1:20  توسط  آرزو و ریحانه  | 

-

 

جامی ست که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش . . .


+ نوشته شده در  شنبه ششم فروردین ۱۳۹۰ساعت 15:39  توسط  آرزو و ریحانه  | 

طلوعم کن تو میـــتونی

 

 


+ نوشته شده در  سه شنبه دوم فروردین ۱۳۹۰ساعت 18:27  توسط  آرزو و ریحانه  |