و دیگر هیچ!
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...
-قیصر امین پور
پی نوشت:
-بدم میاد از آدمایی که همش توقع دارن ازشون تعریف کنی! بیشتر بدم میاد که بعدش میخان فروتنی هم کنن! (آدمک سبزززززززز)
- دیگه آدم ناشکری نیستم! قول! ... حداقل سعی که می کنم!
- تردید میدونی ینی چی؟؟؟ ینی حتی بحرفی که میزنی هم مطمئن نباشی! حتی به چیزی که میشنوی!
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینت کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشینمان
نخواهد کرد.
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من
برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئونهای یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به پاس لبخندت
هر بار که کلاه از سر بر میدارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دستهای تو پرواز کنند
جوکهای دست اولم را نیز
میگذارم برا ی آخر شب
که به غیر از خندههای قشنگت
پاداش دیگری هم داشته باشد
اگر شعبدهباز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
میتوانستم برایت سراپا تابستان شوم
سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خالبازها
هر ورقی را که برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
جفت۵
حیف که زمین خوردن آدم
حتا از نوع نظامیاش
خندهدار نیست
با پوست موز رسیدهای
اگر خندهدار بود
زیر چکمههای یک ژنرال چهار ستاره را
برایت هدف میگرفتم
و با طنین خندهات پاره میکردم
چرت سربازن ایستگاه اتوبوس را
با این غروب بی سر و پا
چه کارها که نمیتوان کرد
سرش را گوش تا گوش
و شیک و قشنگ
هم با پنبه میتوان برید
هم با خنده
انتخاباش با توست
که حی و حاضر
ایستادهای دم در.
چه هنگامه می کند
دل تنگی ام!
- آریا آریاپور
حالم ازین روزا بهم میخوره.
حتا ازین شبا
جامی ست که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش . . .