...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ


غمگینم

بی اینکه بدونم چرا بی اینکه هیچ کسی هم دردی یا هیچ حرفی تسکینی...



+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 22:49  توسط  آرزو و ریحانه  | 

 

بحث اینجا و تهران نیست ٬

زندگی ما همینه انگار .

 

 

 

ریحانه


+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 20:9  توسط  آرزو و ریحانه  | 

سالها و سالها


 

سالها و سالها
من غلام تو هستم
و گیسوان تو را می‌بافم.

من پیر بودم و
غلام تو بودم.
و کفنم، آه
کفنم
انبوهی از گیسوان تو بود
که من کفنم را می‌بافتم
اما
حتی
تو زخم‌های مرا ندیدی
که من غلام تو هستم
و روی گیسوان تو می‌میرم

سالها و سالها
زخم‌های مرا شماره می‌کنی
بی‌که
دشنه‌ات را
از شانه‌ام
برگیری.

 

> محمدرضا فشاهی



+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۰ساعت 11:43  توسط  آرزو و ریحانه  | 

:)

 

گاهی گمان نمی کنی و می شود …

گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود

 


+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 10:21  توسط  آرزو و ریحانه  | 

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...

 

 

 

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری.

 

 

> بورخس 

 


+ نوشته شده در  شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:58  توسط  آرزو و ریحانه  | 

صدای شقیقه ی شب بو

 

 

سیاه‌چشم من
سینه بر قسم‌هایت گشوده‌ام
که کلام نگفته‌ی آخرینم
تو هستی.

اکنون
کجاوه‌ی اول می‌گذرد
پیام‌آور زخم‌های کهنه
که پیک شرابی
می‌گشایدش.
کجاوه‌ی میلادم
که بوی قصیل خوش دارد

بازو گشاده‌ام
که کجاوه‌ی آخرین رسیده‌است
نگاه می‌کنم و می‌پذیرم
که تو را به نام شب‌بو صدا کنم
و خاموش بنشینم.

دخترک! دشنه‌ات را فرود بیاور
دخترک! ماه خونین است
دیگر نگاهت نمی‌کنم
برای من
نام تو کافی‌ست.

از آسمان،
آن ستاره که روی شانه‌ی توست
دست‌چین خواهم‌کرد
سی سال زیسته‌بودم
سی‌ سال درون یک چاقو
تنفس می‌کردم
وقتی که چاقو به شانه‌ام افتاد
نخواستم
هرگز نخواستم گل سرخی را ببوسم
که بوی مرگ داشت.

از آسمان
آن ماه را
که روی شانه‌ی تو می‌گرید،
دست‌چین خواهم کرد.

تا نگاه کنم و بگریم
هزار ستاره‌ی خونین می‌افتد
هزار شقیقه‌ی شب‌بو.

صدای یال خیس اسب می‌آید
صدای رشد علف.
دریچه باز می‌شود
دریچه‌های ماه تیر
و ناگهان
ستاره‌های خونین می‌بارد.

تا نگاه کنم و بمیرم،
هزار تار حنجره‌ام می‌لرزد
هزار تار حنجره‌ام
صدای نام تو را می‌خواند
صدای شقیقه‌ی شب‌بو.

 

> محمدرضا فشاهی

 

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:3  توسط  آرزو و ریحانه  | 

زودرنجی

 

همیشه از اینکه انقدر زود از حرف و رفتار طرف مقابلم ناراحت میشم اینکه انقدر زود تحت تاثیر قرار میگیرم و بهم میریزم؛ از خودم کلافه بودم. گاهی انقدر تکرار میشد که سعی میکردم به روی خودم نیارم که باز ناراحت شدم. احساس ضعف میکردم. خیلی سعی کردم اینطور نباشم ولی معمولن موفقیتی حاصل نمیشد. اختیاری در کار نبود!

تا تجربه ی زود رنجی رو نداشته باشی نمی فهمی که واقعن چقدر برای خود ادم سخته و همونقدر که برای تو عذاب آوره این مدام ناراحت شدن، برای من صد برابر غم انگیز تره... نمیدونستم چیه و چرا از آدما و بعضی آدما  ناراحت میشم و خیلی بیشتر.

تا اینکه در چند روز اخیر وقتی در جواب اینکه "ازم ناراحت شدی؟" با افتخار و خوشحالی "نه" گفتم، بعد از سکوت چند ثانیه ای خیلی حرف عجیب و عمیقی شنیدم!

"این ینی توقعت رو از من پایین آوردی؟"

بطرز عجیبی این جمله منو تکون داد! و هنوز فکرمو مشغول کرده. آدم از کسایی که دوسشون داره توقع داره و این باعث میشه سر ساده ترین اختلافات ناراحت بشه. چقدر من تلاش کردم این رفتار رو از خودم دور کنم و الان می بینم که چقدر حالم بهتره وقتی از کسی توقعی ندارم! و بعد از این جمله چقدر متاسف شدم برای همه ی روزهای گذشته م... و برای وزهای آینده و آدمهایی که دیگه قرار نیست ازشون ناراحت بشم.

 

-آرزو


+ نوشته شده در  سه شنبه دهم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:17  توسط  آرزو و ریحانه  |