...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

صدای شقیقه ی شب بو

 

 

سیاه‌چشم من
سینه بر قسم‌هایت گشوده‌ام
که کلام نگفته‌ی آخرینم
تو هستی.

اکنون
کجاوه‌ی اول می‌گذرد
پیام‌آور زخم‌های کهنه
که پیک شرابی
می‌گشایدش.
کجاوه‌ی میلادم
که بوی قصیل خوش دارد

بازو گشاده‌ام
که کجاوه‌ی آخرین رسیده‌است
نگاه می‌کنم و می‌پذیرم
که تو را به نام شب‌بو صدا کنم
و خاموش بنشینم.

دخترک! دشنه‌ات را فرود بیاور
دخترک! ماه خونین است
دیگر نگاهت نمی‌کنم
برای من
نام تو کافی‌ست.

از آسمان،
آن ستاره که روی شانه‌ی توست
دست‌چین خواهم‌کرد
سی سال زیسته‌بودم
سی‌ سال درون یک چاقو
تنفس می‌کردم
وقتی که چاقو به شانه‌ام افتاد
نخواستم
هرگز نخواستم گل سرخی را ببوسم
که بوی مرگ داشت.

از آسمان
آن ماه را
که روی شانه‌ی تو می‌گرید،
دست‌چین خواهم کرد.

تا نگاه کنم و بگریم
هزار ستاره‌ی خونین می‌افتد
هزار شقیقه‌ی شب‌بو.

صدای یال خیس اسب می‌آید
صدای رشد علف.
دریچه باز می‌شود
دریچه‌های ماه تیر
و ناگهان
ستاره‌های خونین می‌بارد.

تا نگاه کنم و بمیرم،
هزار تار حنجره‌ام می‌لرزد
هزار تار حنجره‌ام
صدای نام تو را می‌خواند
صدای شقیقه‌ی شب‌بو.

 

> محمدرضا فشاهی

 

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:3  توسط  آرزو و ریحانه  |