...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

 

پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقـــــــدر
دلم
برایت تنگ است

.
.
.

۲۵ فرودرین ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی


+ نوشته شده در  پنجشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۰ساعت 17:16  توسط  آرزو و ریحانه  | 

آوخ

 

 آوخ که چو روزگار برگشت/ ازمن دل و صبر و یار برگشت

برگشتن ما ضرورتی بود/ و آن شوخ به اختیار برگشت

پرورده بدم به روزگارش/ خو کرد و چو روزگار برگشت

غم نیز چه بودی ار برفتی/ آن روز که غمگسار برگشت

رحمت کن اگر شکسته ای را/ صبر از دل بیقرار برگشت

عذرش بنه ار به زیر سنگی/ سرکوفته ای چو مار برگشت

زین بحرعمیق جان بدر برد/ آنکس که هم از کنار برگشت

من ساکن خاک پاک عشقم/ نتوانم از این دیار برگشت

بیچارگی است چاره ی عشق/ دانی چه کنم چو یار برگشت؟

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

 

+ ترجیع بند مذکور حدود ۲۸ بند داره من این چند بند رو انتخاب کردم...تمام.

 


+ نوشته شده در  پنجشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۰ساعت 16:54  توسط  آرزو و ریحانه  | 

تقــدیر در این میانم انداخت/ چندان که کناره میگرفتم!

 

ای روی تو آفتاب عالم/ انگشت نمای آل آدم

احیای روان مردگان را/ بویت نفس مسیح مریم

بر جان عزیزت آفرین باد/ بر جسم شریفت اسم اعظم

محبوب منی چو دیده ی راست/ ای سرو روان به ابروی خم

دستان که تو داری ای پریروی/ بس دل ببری به کف و معصم

تنها نه منم اسیر عشقت/ خلقی متعشقند و من هم!

شیرین جهان تویی به تحقیق/ بگذار حدیث ما تقدم

خوبیت مسلم است و ما را/ صبر از تو نمی شود مسلم

تو عهد وفای خود شکستی/ وز جانب ما هنوز محکم

مگذار که خستگان بمیرند/ دور از تو به انتظار مرهم

بی ما تو بسر بری همه عمر/ من بی تو گمان مبر که یکدم

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

طاقت برسید و هم بگفتم/ عشقت که ز خلق می نهفتم

طاقم ز فراق و صبر و آرام/ زان روز که با غم تو جفتم

آهنگ دراز شب ز من پرس/ کز فرقت تو دمی نخفتم

بر هر مژه قطره ای چو الماس/ دارم که به گریه سنگ سفتم

گر کشته شوم عجب مدارید/ من خود ز حیات در شگفتم

تقــدیر در این میانم انداخت/ چندان که کناره میگرفتم

دی بر سر کوی دوست لختی/ خاک قدمش به دیده رُفتم

نه خوارترم ز خاک بگذار/ تا در قدم عزیزش افتم

میرفت و به کبر و ناز می گفت/ بی ما چه کنی به لابه گفتم

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

باری بگذر که در فراقت/ خون شد دل ریش از اشتیاقت

بگشای دهن که پاسخ تلخ/ گویی شکر است در مذاقت

در کشته ی خویشتن نگه کن/ روزی اگر افتد اتفاقت

تو خنده زنان چو شمع و خلقی/ پروانه صفت در احتراقت

ما خود ز کدام خیل باشیم/ تا خیمه زنیم در وثاقت

ما اخترتُ صبابتی ولکن/ عینی نظرت و ما اطاقت

بس دیده که شد در انتظارت/ دریا و نمی رسد به ساقت

تو مست شراب و خواب و ما را/ بیخوابی کشت در تیاقت

نه قدرت با تو بودنم هست/ نه طاقت آن که در فراقت

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

 


+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۰ساعت 18:5  توسط  آرزو و ریحانه  | 

دل موضع صبر بود و بردی

 

بعد از طلب تو در سرم نیست/ غیر از تو بخاطر اندرم نیست

ره می ندهی که پیشت آیم/ وز پیش تو ره که بگذرم نیست

من مرغ زبون دام انسم/ هرچند که می کشی پرم نیست

گر چون تو پری در آدمیزاد/ گویند که هست باورم نیست

مهر از همه خلق برگرفتم/ جز یاد تو در تصورم نیست

گویند بکوش تا بیابی/ میکوشم و بخت یاورم نیست

قسمی که مرا نیافریدند/ گر جهد کنم میسرم نیست

ای کاش مرا نظر نبودی/ چون حظ نظر برابرم نیست

فکرم بهمه جهان بگردید/ وز گوشه ی صبر بهترم نیست

با بخت جدل نمی توان کرد/ اکنون که طریق دیگرم نیست

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

ای دل نه هزار عهد کردی/ کاندر طلب هوا نگردی

کس را چه گنه تو خویشتن را/ بر تیغ زدی و زخم خوردی

دیدی که چگونه حاصل آمد/ از دعوی عشق روی زردی

یا دل بنهی به جور و بیداد/ یا قصه ی عشق در نوردی

ای سیم تن سیاه گیسو/ کز فکر سرم سپید کردی

بسیار سیه سپید کرده ست/ دوران سپهر لاجوردی

صلح است میان کفر و اسلام/ با ما تو هنوز در نبردی

سر بیش گران مکن که کردیم/ اقرار به بندگی و خردی

با درد توام خوش است ازیراک/ هم دردی و هم دوای دردی

گفتی که صبور باش هیهات/ دل موضع صبر بود و بردی

هم چاره تحمل است و تسلیم/ورنه به کدام جهد و مردی

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

 

 


+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ساعت 23:24  توسط  آرزو و ریحانه  | 

بنشینم و صبر پیش گیرم...

 

در عهد تو ای نگار دلبند/ بس عهد که بشکنند و سوگند

دیگر نرود به هیچ مطلوب/ خاطر که گرفت با تو پیوند

از پیش تو راه رفتنم نیست / همچو مگس از برابر قند

عشق آمدو رسم عقل برداشت/ شوق آمدو بیخ صبر برکند

در هیچ زمانه ای نزاده ست/ مادر بجمال چون تو فرزند

باد است نصیحت رفیـــــقان/ واندوه فــــراق، کوه الوند

من نیستم ار کسی دگر هست/ ازدوست به یاد دوست خرسند

این جور که می بریم تا کی / وین صبر که می کنیم تا چند

چون مرغ به طمع دانه در دام/ چون گرگ به بوی دنبه در بند

افتادم و مصلحت چنیـــن بود/ بی بند نگیرد آدمی پنـــد

مستوجب این و بیش از اینم/ باشد که چو مردم خردمند

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

چشمی که نظر نگه ندارد/ بس فتنه که با سر دل آرد

آهوی کمن زلف خوبان/ خود را به هلاک می سپارد

فریاد زدست نقش فریاد/ و آنکس که نقش می نگارد

هرجاکه مولّهی چو فریاد/ شیرین صفتی بر او گمارد

کس بار مشاهــــدت نچیند/ تا تخم مجاهـــــدت نکارد

نالیــــــــدن عاشقان دلسوز/ ناپخته مجــاز می شمارد

عیبــش مکنید هوشمندان/ گر سوخته خرمنـــی بزارد

خاری چه بود به پای مشتاق/ تیغیش بران که سر نخارد

حاجت به در کسی ست مارا/ کاو حاجت کس نمی گزارد

گویند برو زپیش جورش / من میروم او نمی گذارد!

من خود نه به اختیار خویشم/ گر دست ز دامنم بدارد

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم

 

 

+توضیحات اضافه: دو بند از ترجیع بند معروف سعدی که بنظر من با غزلیاتش برابری می کنه و من هربار می خونمش بیشتر از قبل عاشقش میشم... فوق العاده س. متاسفانه کاملشو تو نت نیافتم مجبور شدم تایپ کنم...شاید بقیه شم گذاشتم...بیت هایی که بیشتر دوس داشتم بولد شدند.

 

 


+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۰ساعت 23:8  توسط  آرزو و ریحانه  | 

عقل سرخ


سفر چرا کنم، چرا
سفر کنم؟
من که میتوانم
سرگردان باشم
سالها حوالی خانه ام.

خانه: دیوانگیم- چرا
که بیرونِ خانه ام-
خانه ی پیدا در نور،
پیدا در نوک نور...
پرنده ی پیدا
که فرو میدهد به مهر-
سیبِ آدمی
جابجا میشود دمی-
و چشمهای او
که فراموشی میاورد.




> بیژن الهی

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 18:19  توسط  آرزو و ریحانه  | 

من یک ایرانی اصیلم!:دی

 

 

انقدر کیف میکنم می بینم این آقای محمدعلی اسلامی ندوشن- که جدیدن بابت کتاب "از رودکی تا بهار"ش، بهش ارادت پیدا کردم- مدام متغیرالحال بودن و دمدمی مزاج بودن ایرانیا (مخصوصن شاعرا) رو بحساب انعطاف پذیر بودنشون میذاره! و در توجیهش گذشته و تاریخی که به ایران گذشته رو یادآوری میکنه و از شرایط اقلیمی و فرهنگی ایران صحبت مبکنه حتا بهشون حق میده و حتاتر طبیعی هم میدونه! ... تقریبن در توضیح هر شاعری این حرف رو میزنه و میگه از ایرانی نباید تعجب کرد که متناقض گو باشه! و هربار من بخودم امیدوارتر میشم که متغیرالحال بودنم نه تنها از بهمنی بودن که از خصلت ایرانی نشات میگیره و این قصه سر دراز دارد...

 

> شدیدن به همه ی فرزندانم وصیت میکنم کتاب " از رودکی تا بهار" را بخانند.

 


+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 14:33  توسط  آرزو و ریحانه  | 

 

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

برفت در همه عالم به بی دلی خبرم

نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم

نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم

من از تو روی نخواهم به دیگری آورم

که زشت باشد هر روز قبله دگرم

بلای عشق تو بر من چنان اثر کردست

که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم

قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند

میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم

به جان دوست که چون دوست در برم باشد

هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم

نشان پیکر خوبت نمی‌توانم داد

که در تأمل او خیره می‌شود بصرم

تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود

که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم

به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی

و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

مرا مگوی که سعدی چرا پریشانی

خیال روی تو بر می‌کند به یک دگرم




سعدی


+ نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 0:11  توسط  آرزو و ریحانه  | 

.

 

حمد باد مَلِکی را که مُلکِ هر دو جهان در تصرف اوست، بودِ هر که بود از بودِ او بود و هستیِ هر که هست از هستیِ اوست و بودنِ هر که باشد از بودنِ او باشد.

 

> شیخ اشراق


+ نوشته شده در  یکشنبه ششم شهریور ۱۳۹۰ساعت 1:16  توسط  آرزو و ریحانه  |