...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

رباعی بهاری

 

 

تا چشم به هم زدیم یک سال گذشت
مانند کبوتری سبک بال گذشت
یک سیصد و شصت و اند روزی دیگر
هرچند که بد ولی به هر حال گذشت


>حسن باقری

 

 

 

 

دل-بی تو- درون سینه‌ام می‌گندد
غم از همه سو راه مرا می‌بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می‌خندد

 

> جلیل صفربیگی

 

 

 

 

امسال بهار بی تو آغاز نشد
یک سال گذشت و باز اعجاز نشد
کی سین سلام بر لبت می شکفد؟
عید آمد و سفره ی دلم باز نشد

 

> جلیل صفربیگی

 

 

 

بر دشت که جویبار را می دوزی
بر کوه که آبشار را می دوزی
باران نخ و سوزنی است در دستانت
بر روی زمین بهار را می دوزی

 

> جلیل صفربیگی

 

 

 

آیینه ی روزگار لبخند خداست
آرامش سبزه زار لبخند خداست
از عطر نگاه باغها دانستم
نام دگر بهار لبخند خداست

 

> ایرج زبردست

 

 

 

لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریاتر از آینه هاست
ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست

 

> ایرج زبردست

 

 

 

 

امسال بهار٬ با تو رنگی شده است
سرسبزی آن به این قشنگی شده است
ای کاش بهار سبز من می دیدی
بین من و تقویم چه جنگی شده است!

>پوریا عسگری

 

 

 

 


+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۸۷ساعت 10:3  توسط  آرزو و ریحانه  |