بهار دل انگیز شیراز و سعدی شیرازی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
" مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم "
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
وقتی وارد شیراز می شی راستی راستی بوی گل مستت می کنه
وقتی هر طرف رو که نگه می کنی آبشار و آب نما می بینی
تازه می فهمی سعدی سخنش در و گهره:
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
بیخود نیست که میگن "بهـــــــــار شیــــراز آدمو عاشق میکنه!"
سعدیه خودش یه شیراز کوچکه وقتی تو محوطه ش قدم می زنی و صدای تصنیف های در وصف شیراز فضا رو پر می کنه؛ وقتی همه جا پر از گلهایی که عطرش از خود بیخودت می کنه؛ نفس کشیدن یادت میره...
جای همه ی همه تون مخصوصا ریحانه ی عزیزتر از جان خیلی خالی بود...
آرزو
شیرازـ فروردین ۸۸