در شب های بی خوابی شعری گفتم !!!
این روزها تمام جهانم عوض شده ست
حسم٬ دلم ٬ کلام و زبانم عوض شده ست
لبخند های کوچک ِ دلگیر می زنم
لبخند هم به روی لبانم عوض شده است
از درد دل ٬ به درد سر عقل می رسم
انگار مرکز سرطانم عوض شده ست
قلبم چقدر ساکت و محتاط می زند
شاید تپش تپش ضربانم عوض شده ست
دیگر به راز عشق کسی بسته نیستم
اسرار آشکار و نهانم عوض شده ست
آیینه ها همیشه مرا پیش می کشند
تاکید می کنند ٬ بدانم عوض شده ست ...
دیگر " همان " همیشه ی هر روز نیستم
من " این " شدم چرا که " همانم " عوض شده است
من از تمام خاطره هایم بریده ام
چندی ست روزگار و جهانم عوض شده است
پ.ن : بالاخره شعر گفتم بعد حدود ۴ ماه !
پ.ن ۲: یک شب هم که خواستم زود بخوابم نشد (در بســـتر ســیلاب وقتــی خانه می سـازی
روزی اگـر ویران شــود تقصــیر طوفان نیست )
یا علی
منی که بی " ه " تانیث سبز اگر بودم نشسته بود دلم توی لقمه ی نانت...