...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

این صدای موهوم



با تو حرف مي زنم

كه مقتول توام.


تمام آن لحظه ها به تو خيره شدم

نمي توانستي به چشمانم نگاه كني

گفتي صورتم را بچرخانم

تا تازيانه ات بي پروا بتازد

"چقدر شرمگيني تو"


هيچ كس نمي داند

به گردنم خيره شدي

و هوسي دور در دلت ريشه كرد

امّا آيه هاي روشني را از بر بودي

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

و شيطان گريخته بود

و باز من ماندم و تو

"چقدر شبيه مني تو".


" انگشتانت را مي شناسم

ما فرزند يك آدميم "

اين آخرين جمله‌ام بود

پيش از آنكه انگشتانت با رگهاي گردنم بياميزد.

مرا ببخش

كاش مي توانستم

ناله زيباتري بكشم

تا هر شب اينگونه نترسي

كاش يك صبح از خواب برخيزي

و يادت برود كه قاتل مني.


آن باد پنهان شاخه ها

آن پرنده ي ناشناس بر كلكين

آن سايه آرام همراهت

اين صداي موهوم در ذهنت منم

دست خودم نيست

حرفهای بسیاری دارم.


ما هر دو مردگانيم

تنها تو نفس مي كشي و من نمي‌توانم

اما وقتي دستهايت را در آب مي‌شويي

نفست بند مي آيد

با من حرف بزن

كه مقتول توام.


*الیـــــاس علــــــوی





+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 6:43  توسط  آرزو و ریحانه  |