من از کجا می آیم ؟ که این چنین به بوی شب آغشته ام ...
من سردم است
من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»
نگاه كن كه در اينجا
زمان چه وزني دارد
و ماهيان چگونه گوشتهاي مرا ميجوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري؟
من سردم است و از گوشوارههاي صدف بيزارم
من سردم است و ميدانم
كه از تمامي اوهام سرخ يك شقايق وحشي
جز چند قطره خون
چيزي بجا نخواهد ماند
من عريانم، عريانم، عريانم
مثل سكوتهاي ميان كلامهاي محبت عريانم
و زخمهاي من همه از عشق است
ازعشق
عشق
عشق
من اين جزيرهي سرگردان را
از انقلاب اقيانوس
و انفجار كوه گذر دادهام
و تكهتكه شدن، راز آن وجود متحدي بود
كه از حقيرترين ذرههايش آفتاب به دنيا آمد.
انگار مادرم گريسته بود آنشب.
چه روشنايي بيهودهاي در اين دريچهي مسدود سركشيد
چرا نگاه نكردم ـ
تمام لحظههاي سعادت ميدانستند
كه دستهاي تو ويران خواهد شد
و من نگاه نكردم
تا آنزمان كه پنجرهي ساعت
گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
آيا دوباره گيسوانم را
در باد شانه خواهم زد؟
آيا دوباره باغچهها را بنفشه خواهم كاشت؟
و شمعدانيها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آيا دوباره روي ليوانها خواهم رقصيد؟
آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد؟
به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد»
گفتم: «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم»
سلام اي غرابت تنهائي
اتاق را به تو تسليم ميكنم
چرا كه ابرهاي تيره هميشه
پيغمبران آيههاي تازة تطهيرند
و در شهادت يك شمع
راز منوري است كه آنرا
آن آخرين و آن كشيدهترين شعله خوب ميداند.
پ.ن : چقدر دلم برای فروغ تنگ شده بود ٬ دوس داشتم تمام این
شعر بلند رو اینجا می ذاشتم
پ.ن ۲: چقدر هوا سرده
پ.ن ۳ : اینک منم زنی در آستانه ی فصل سرد