...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

لطفن ...

روزی به این نتیجه رسیدم که مرده ام

از کوچک و بزرگ شنیدم که مرده ام

 

جاخوردم ، آنچنان که دلم ذره ذره شد

با ترس و لرز نعره کشیدم که مرده ام

 

یک اتفاق خوب که منجر به مرگ شد

بعد از وقوع حادثه دیدم که مرده ام

 

مردم سیاه بر تنشان کرده اند و من

فهمیدم از لباس سفیدم که مرده ام

 

یک عده گفته اند که تو خواب دیده ای

لطفا دوباره فرض کنیدم که مرده ام

 

 

پ.ن : ناشناس

پ.ن ۲ : دلم لک زده واسه یک غزل جانانه که نیست !


+ نوشته شده در  یکشنبه دهم آبان ۱۳۸۸ساعت 23:56  توسط  آرزو و ریحانه  |