...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

زنگ ادبیات!!!

داشتم چارت آموزشی رو نگاه می کردم ببینم واسه مهر چی باید برداریم

به عمومی ها که رسیدم دلم هوای کلاسای ادبیات دکتر افتخاری رو کرد...واقعا

چه افتخار بزرگیه شاگرد استاد افتخاری بودن-خدا سایه اش رو از سر این دانشگاه و دانشجوهاش کم نکنه!

یادش بخیرچقدر کلاس خوبی بود کلاس ادبیات ترم اول! من که روزشماری می کردم براش

حدود ۶۰ نفر می شدیم  - مسلما ترم اول تو کلاس به این شلوغی مخصوصا اگه تعداد دخترای کلاس ۷-۸ نفر هم بیشتر نباشه آدم خیلی موذب می شه

ولی من انگار که مخاطب تمام حرفای آقای افتخاری باشم سعی می کردم به

همه ی سوالاشون جواب بدم تازه هر سوالی هم که از دوران طفولیت درباره ی

ادبیات و عرفان تو ذهنم بود از دکتر افتخاری می پرسیدم ایشون هم با چه حوصله ای

جواب منو می دادن!

یادمه یه روز وسط کلاس استاد ۵ دقیقه تنفس دادن - من یه سوال پرسیدم

بچه ها تازه سرگرم صحبت شده بودن با تذکر استاد محکوم به سکوت شدن!

خلاصه بعد از ده دقیقه جواب سوال من تموم شد...کلاس تو سکوت بی سابقه ای

فرو رفته بود که استاد گفت :"خوب...ادامه ی درس"

یهو کلاس منفجر شد...انگار که نفس ها رو تو سینه حبس کرده بودن و منتظر یه تنفس بودن

داد همه در اومد...کاری نداشت پاشن منو بزنن

از اون به بعد هر بار می خواستم سوالی بپرسم اینقدر فهیمه و ناعمه سقلمه؟

می زدن که مجبور شم سوالمو بذارم واسه آخر کلاس

یادش بخیر استاد افتخاری چقدر تلاش کرد ما رو ادب کنه اما متاسفانه با شکست مواجه شد

حتی نتونست به بچه ها حالی کنه که ساعت شروع کلاس هشته نه هشت و نیم

با تهدید - زبون خوش - مثال و هرچی فکرشو بکنین به بچه ها می گفت دیگه آخرش

۸:۱۰ سر کلاس باشین اما کو گوش شنوا...؟

یادمه قبل از استاد افتخاری هم یه نفر دیگه خیلی سعی کرد ما رو ادب کنه ! هرچی

نباشه ادبیات رو از ادب گرفتن دیگه !

اتفاقا ریحانه خوب می شناسش...دبیر اونا هم بوده...دبیر ادبیات پیشمون خانوم فرخ

پیام رو می گم

قصه ی کلاسای خانوم فرخ پیام سر دراز داره که از حوصله ی این پست خارجه

فقط بگم خانوم فرخ پیام آرزو به دل موندن که ما یه جلسه سر کلاس اونی باشیم که

می خوان ولی  هر کلمه ای که از دهان ما خارج می شد درست مثل تیری که از چله ی کمون رها می شه رو نرو خانوم فرخ پیام بود

سر کلاسمون پیر شد بنده ی خدا......

یادش بخیر

آرزو


+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۸۷ساعت 15:56  توسط  آرزو و ریحانه  |