آبی اش را بی خیال ...
یک روز سر انجام با تو وداعی آبی می کنم
می دانم روزی از من خواهی پرسید مگر وداع هم رنگ دارد آن هم به رنگ آبی من در جواب تو فقط چشمانم را می بندم سالی که بر من و تو گذشت فقط ۳۶۵ روز نبود جمعه ها را باید ۲ روز حساب کرد باید تقویم ها را در آفتاب نهاد...تا رنگ ببازد آسمان آویخته به من و تو است باد می آمد. تو بطری ها را از آب پر کرده بودی ما تا غروب خیال می کردیم درون بطری ها شراب است من دلواپس باران بودم که نبارد باران نبارید تو زود به خواب رفتی هنگام خواب تو باران بارید صفحات پاییز را از تقویم کندم به جوی آب انداختم در ازدحام برگ های پاییزی گم شد تو از خواب بیدار شدی صبحانه آماده بود. پ.ن : زندگی هنوز غافلگیر کننده است . ۲. ساعت ۱۰ صبح بود ( احمد رضا احمدی )