ثبت یک روز خوب بعد از مدت هاااااااا
/
امروز مظلوم های کانون شناسایی شدن و دوستان لطف کردن و رای به ظالم بودن من دادن:)) گردن ماهم که از مو باریکتر...
همچنین بحث جذب حداکثری و دفع حداقلی بود بحث کتاب خون کردن دوستان و حاشیه هاش:دی
//
با آنا تو بوفه نشسته بودیم آنا برامون ساز دهنی میزد (وای من چقد دوس دارم یاد بگیرم)
وسایلمون رو میز بود بعد ی دختره اومد کتاب آنا رو از رو میز برداشت داشت میخوند ببینه چیه
کتاب یک میهمانی یک رقص
بعد من و آنا ی نگا بهم انداختیم آنا چشمک زد بریم تو کار جذب:دی
بعد شرو کردیم با دختره حرف زدن و پرسیدن که چی میخونی چی دوس داری بخونی و اینا
بعدم تشویقش کردیم که بیاد کانون و...
واااااای وقتی رفت مرده بودیم از خنده ... آدمو وادار به چه کارایی می کنن واقعن:)) حالا بعدن که بیاد معلوم میشه چقد استعداد داشتیم در این کار...
///
بعد با آنا و پرنیان رفتیم جشنواره فیلم کوتاه.... از همون اولین فیلم ما شرو کردیم به نقد و بررسی و هی نظر دادن که این خوبه اون بده و مسخره بازی... اینا چیه ساختن؟
بعد قرار شد فیلم رضا که پخش شد کلی شلوغ کنیم و تشویق حسابی!
فیلم رضا که پخش شد اولش ی کم خندیدیم و... بعد سکـــــــــــــوت....
این بغل دستی مون میگف حالا این تف انداختنم تشویق داشت؟!!!
بعله!
یکم گذشت فیلم بعدی لهجه شاهرودی مرده رو مسخره می کردیم می خندیدیم یهو اون خانومه جلویی برگشت گفت آقای فلانی هستن کنارتون نشستن!!! وایی:S
آخرین فیلم هم که فیلم خوبی بود و لذت بردیم اشک آنا دراومد
خیلی باحال بود خلاصه
////
از اونجا برگشتیم با پرنیان، یک عدد اقای گلچینِ نازنین دیدیم سرخوشی امروزمان کامل شد:) از ماشین پیاده شد چند دقیقه حرف زدیم چقد عوض شده بود ...خیلی ابراز خوشحالی کرد از جمع شدن بچه ها تو فیس بوک:)
-با پرنیان که هستیم یادمون میره ادامه ی رویاها همیشه زیبا نیست...
یادمون میره که انقد فقط انقد....:))
خدا ما را عاقل گردان
-ریحان جات خالی بود واقعن.کاش میومدی... بابت حرفای دیشب باید بگم که دوری و دلتنگی عقل آدمو زایل میکنه خب:دی
همیشه حق با شماس
بوست دارم خیلی
- چرا گاهی انقدر فراموشکارم؟ خدایا خوبه که گاهی بحرفم گوش نمی دی. کار خودتو کن. مخلصیم:)
- آرزو