دیالوگهای عاشقانه ی من 1
برام مسیج می یاد :
- دوست ندارم نفس بکشم باید به کی بگم ؟
من (در حالیکه از سر درد چشم هایم ورم کرده) :
- حامد ! یه سوال بپرسم ؟
حامد (در حال اتو کردن لباس ) :
- دو تا بپرس .
من :
-حامد تو زندگی کردن رو دوس داری ؟ یعنی دوست داری زنده باشی ؟
حامد :
- آره من خیلی از زندگی م با تو راضی ام ٬ تو از من دلخوری ؟
من :
- نه ٬ ببین نمی گم از زندگی م با تو ناراضی ام که٬ کلن می گم مثلن خوشحالی که زنده ای ؟
حامد :
- آره ٬ می خای الان بریم جاده چالوس فردا ۱۱- ۱۲ برگردیم ؟
من :
- نه . می گم جاده چالوس همون خطرناکه ست که کلی توش تصادف میشه ؟
حامد :
سکوت
من :
- اما من زندگی کردن رو دوس ندارم حامد . اگه بهم بگن بیا فردا بمیر خوشحال هم می شم
حامد :
- ریحانه جان ! بچه هامون ...
من :
سکوت
پ.ن : در این که ما به شدت تحت تاثیر فیلمهایی که می بینیم قرار می گیریم شکی نیست
بعد از دیدن فیلم " هیچ " " مرگ کسب و کار من است " هم نوبری بود که به وخامت حال جنابمان
انجامید
پ.ن ۲ : اخیرن همش دلمان می خاد " عبد الرضا کاهانی " باشیم ایده های خری اش را به غایت
دوست داریم .