...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

شروع ترم...

سلام بر خوانندگانِ جان

عمر تابستون امسال هم بالاخره سر اومد و دوباره پاییز دل انگیز (یا شاید هم اندوه خیز!) اومد.

امروز روز اول ترم بود....حذف و اضافه داشتیم.

اتفاقات جالبی رخ داد .

بذارین از جالبترینش شروع کنم...

*دیدار ما با "ما چند نفر":

ما چند نفر همون دخترای آی تی هستن که ما به روش مدرن باهاشون آشنا شدیم...از طریق وب! و اینترنت!

تا امروز ندیده بودیمشون....اما کمی تا قسمتی مشخصاتشونو می دونستیم!

امروز توی سایت ریحان هر کی رو می دید؛ با چنان جدیتی می گفت این پریساست که من فکر می کردم حتما اومده خودشو معرفی کرده!

تا اینکه سر یه نفر به توافق رسیدیم....

فهیمه همچنان می گفت از یه نفر که اونا رو می شناسه بپرسیم

می گفت الان میگه نه!

ضایع می شید من کلی بهتون می خندم!!!!

 ولی..

این وسط من با اعتماد به نفس رفتم جلو....

"ببخشید خانوم طاهریان؟؟؟؟؟!"

"نه.....شما؟......باهاشون کاری داشتید؟"

" نه...نه...فقط..

"واااااااای اینا ریحانه و آرزوان!"

مریم. شاه بود...

خلاصه پریسا رو هم صدا زدن

بقیه هم اومدن

 کلی از دیدار با هم مشعوف شدیم و از این حرفا.....

خیلی خوش گذشت.

 

 

حالا از اتفاق بعدی براتون بگم..

*لحظه ی دیدار نزدیک است...

امروز ریحانه جونم دیر تر اومد دانشگاه!

حدودای ساعت 10 بود.....دیدیم ریحانه دست افشان پای کوبان, درحالیکه (بقول فهیمه) هر چی خون داشت به صورتش دویده بود و شدیدا قرمز شده بود؛ وارد سایت شد!

حالا مگه رو پا بند می شد؟!

خودش می گفت تا حالا این همه آدمو یه جا ندیده .... !

بین خودمون بمونه ها   از بس تو تابستون پرنده پر نمی زد ! داشتیم دچار افسردگی مزمن می شدیم خدا رو شکر که پاییز به دادمون رسید..

خلاصه یهو می دیدیم ریحان بین جمعیت غیب شد..!!!!

من یکی رو که اصلا تحویل نمی گرفت, همش هم با.... (خصوصی دیگه!)

هی من میگم با با "یکــــــــی بیاید مـرا تحویـل بگیــرد!"

( اگه من معتاد شدم بدونید علتشو...[نیشخند])

 

عزیزم   ایشاللا که همیشه همینطور خوشحال و سرخ رنگ باشی...

 

 

اتفاق شگفت دیگه اینکه...

*بازگشت پرستوها

امروز غیر از اینکه همه ی دوستانِ مهاجر از شهرای دیگه اومدن...توفیق اجباری!

متوجه شدیم بقیه دوستامون هم که دانشگاهای دیگه قبول شده بودن انتقالی گرفتن و برگشتن!

اون چند نفر کنکوری مون هم همینجا قبول شدن!

حتی النا و مطهره هم برگشتن اینجااااا!

من که کوپ کردم!

 

برای خیلی ها روز خوبی بود گویا....!

البته فهیمه جون ناکام موند و یه کم [ناراحت]

ولی وقت واسه جبران هست...

 

حالا از خودم بگم.....

از کجا بگم. دست رو دلم نذارید که...

باور می کنید من 9 واحد ثبت شده داشتم؟!!!!

یه چیزی تو مایه های "حذف ترم"!

با هزار بد بختی 3 واحد دیگه هم گرفتم

(با هزار بار طی کردن مسافت سایت تا دانشکده!)

 ولی همچنان هیچ درس عمومی ای نمی تونم بردارم....[ناراحت]

رسیدم خونه از خستگی و تشنگی و گرسنگی داشتم هلاک می شدم...

 

این هم از امروز ما!

 

 

راستی اگه دیدید با سرعت "مادون صوت" آپ کردیم....نگران نشید.....آخه ترم

جدید شروع شده دیگه!

البته زیاد هم جای نگرانی نیست؛ چون احتمالا به روزتر از قبل خدمتتون می رسیم.

آپ به معنای حقیقی! با اتفاقات دانشگاه و ...

 

باشید با ما همراهان همیشگی

پ.ن: درباره ی عکس باید بگم که این عکس سر در قدیمی است!

شرمنده عکس جدیدو نداشتم.

 

 

آرزو


+ نوشته شده در  شنبه ششم مهر ۱۳۸۷ساعت 22:45  توسط  آرزو و ریحانه  |