به دنبال علم...
از کلاس استاتیک امروز براتون بگم.
وارد دانشکده ی زیبای خوشبومون (اخه به تازگی رنگ شده) که شدیم دیدیم کلی آدم پشت در کلاس همایش ها سر گردانن!!!
در کلاس رو قفل کرده بودن نه که دزد زیاده (البته از دانشکده های دیگه میان ) کلیدش هم معلوم نبود دست کی هست و کجاست....
خلاصه استاد از جلو ما هم از دنبال به دنبال یک کلاس خالی برای کسب علم و دانش!!!
تو راه که داشتیم میرفتیم یکی از بچه ها می گفت استاد جامون عوض شه خوابمون نمیبره
بالاخره به ساختمون کلاس ها رسیدیم اما دریغ از کلاس خالی و جای کافی!
رفتیم فنی.....ما دخترا یک کلاس خالی پیدا کردیم و خوشحال و مشعوف رفتیم ردیف اول نشستیم ولی پسرا برا رو کم کنی نیومدن بشینن استاد رو بردن تو یک کلاس دیگه ما هم با دماغ سوخته به دنبال اونا راه افتادیم.
خلاصه بعد از یه ربع سر کلاس مستقر شدیم و بعد از به قول استاد صندلی بازی و سرو صدای صندلی ها کلاس آروم شد.
ما سه تا هم جدا از هم نشستیم که مثلا درس گوش بدیم.ولی دریغ... من هم کنار سیما نشسته بودم و .... (سانسور به علت مسایل امنیتی )
تکیه کلام استاد "درسته" هست.آخر همه ی جملاتش می پرسه درسته؟؟ حتی بعد از سلام کردن بچه های کلاس هم از ساده بودن بیش از حد استاد سو استفاده می کردن و این درسته گفتنش رو فیلم کرده بودن. و قبل از این که استاد بپرسه اینا می گفتن درسته و می پخندیدن.
این آقا که اخیرا از فرنگ برگشتن با فرهنگ دانشجویی این جا اصلا آشنایی ندارن. شدیدا اصرار دارن که کلاس یک ساعت و نیم کامل باشه و جمله ی معروف خسته نباشید به گوشش آشنا نیست! یا هست و به روی خودش نمیاره و بچه ها هم از نیم ساعت قبل از پایان کلاس شروع می کنن هر پنج دقیقه یک بار میگن استاد خسته نباشید!! این بنده ی خدا هم میگه شما بیشتر خستگی رو در آدم تلقین میکنید بنده ی خدا نمی دونه که هدف همینه
تازه رو "به جواب آخر" رسیدن تاکید اکید داره..... نمی دونه اینجا جواب آخر معنی نداره، جواب آخر برای خداست. همین که نصف راه حل رو مینویسیم باید خدا را شاکر باشد.
پ ن : این شد که کلاس امروزمون به قول ریحانه پست واجب شد