...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

کودکی ها...

به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهی كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود...

مرحوم حسین پناهی

آرزو


+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۸۷ساعت 0:0  توسط  آرزو و ریحانه  |