اما تو ای حسین
با تو چه بگویم؟
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل.
و تو ای چراغ راه!
ای کشتی رهایی!
ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می تپی و می جوشی،
و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسلها میگذری،
و هر سرزمین حاصل خیزی را سیراب خون میکنی،
و هر بذر شایسته اي را در زیر خاک میشکافی و میشکوفانی،
و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی،
ای آموزگار بزرگ شهادت!
برقی از آن نور را
بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن!
قطره ای از آن خون را
در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز!
و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را
به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش!
ای که مرگ سرخ را برگزیدی
تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی،
تا با هر قطره خونت،
ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری
و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی،
و بدان جوشش و خروش و زندگی و عشق و امید دهی!
ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما،
به تو و خون تو محتاج است.
دكتر علی شریعتی