...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

اما تو ای حسین

 

 با تو چه بگویم؟

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل.

و تو ای چراغ راه!

ای کشتی رهایی!

ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می تپی و می جوشی،

و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسلها میگذری،

و هر سرزمین حاصل خیزی را سیراب خون میکنی،

و هر بذر شایسته اي را در زیر خاک میشکافی و میشکوفانی،

و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی،

ای آموزگار بزرگ شهادت!

برقی از آن نور را

بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن!

قطره ای از آن خون را

در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز!

و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را

به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش!

ای که مرگ سرخ را برگزیدی

تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی،

تا با هر قطره خونت،

ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری

و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی،

و بدان جوشش و خروش و زندگی و عشق و امید دهی!

ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما،

به تو و خون تو محتاج است.


 دكتر علی شریعتی

+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۸۷ساعت 11:18  توسط  آرزو و ریحانه  |