...گفتِ بی گو

گفتن های مسکوت و نگفتن های ملفوظ

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

پرویز مشکاتیان هم رفت ...

 

 

 برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس رخ ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق بدست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

 

 

 

 

 

 

پ.ن : می شه تا صبح دود عود رو گوش داد و حسرت خورد

پ.ن ۲ : هنوز شوکه ام ...


+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۸ساعت 1:1  توسط  آرزو و ریحانه  | 

همین !

 

صد شکر که " این " آمد و صد حیف که " آن " رفت ...

 

 

 

 

پ.ن : عجب عجیب زود گذشت ...

پ.ن ۲ : دوستان عزیز سری به سایت های مراجع عظام بزنید

گویا عده ی کثیری از آیات اله امروز رو عید اعلام نکردن

پ.ن ۳ : با سریال های زیبای امسال یه ماه رمضون رسما

سر کار بودیم [نیشخند]

-البته جز نردبام آسمان-اونم نه به خاطر فیلم نامه ی مضحکش

بخاطر بازی زیبای رحیم نوروزی-کاردان - ویشکا آسایش و

وحید جلیلوند عزیز ...

همین !


+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 19:49  توسط  آرزو و ریحانه  | 

دل ... دل ... دل ... لعنت خدا بر تو !

حالا دیگر دیر است
من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام
نشانی خانه های بسیاری از را از یاد برده ام
و اسامی آسان نزدیک ترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد

این سادگی
این رسیدن رویا
معلوم است که بعد از نامه ها مرا آوازی از تحمل اوقات گریه آموخته اند
کجا می روی حالا
بیا
هنوز تا کشف نشانی آن کوچه

 "حرف ما بسیار و وقت ما اندک و آسمان هم که بارانیست"


اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند
فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید
فرض که بغضی از اینجا دور
حتی نان از سفره وکلمه از کتاب,
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند
با رویاهامان چه می کنند

همین جا
نزدیک به همین میل همیشگی رفتن
انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خار خوش باور
چشم براه کودکان دبستانی دور
هی بیقراری غروب را تخمل می کند
اما کمی دورتر از باد نابلد
عده ای آشنا مشغول چراغانی کوچه تا انتهای آینه اند
انگار
شب دیدار باران و بوسه نزدیک است

تو ای زلالتر از باران
نازکتر از نسیم
دل بیقرار من
ریرا
رو به آن نیمکت رنگ و رو رفته
بال بوته بابونه
همان کنار ایستگاه پنجشنبه
همانجا
نزدیک به همان میل همیشه رفتن
اگر می آمدی
می دانستی چرا همیشه رفتن بسوی حریم علاقه آسان و
باز آمدن از تصرف بوسه دشوار است
راستی مگر نشانی ما همان
کوچه پیچک پوش دریا نبود


پس من اینجا چه می کنم


از این چند چراغ شکسته چه می خواهم
اینجا هیچکدام از این همه پنجره دلبسته غمگین هم نمی دانند
کدام ستاره در خواب ما گریان است

من البته آن شب آمدم
آمدم
حتی
تا همان کاشی لب لعابی آبی
تا همان کاشی شب شکسته هفتم
اما جز فال روشنی از فال حافظ و
عطر غریبی از بوی گیسوی تو با من نبود

آمدم
در زدم
بوی دیوارودل دل دریا می آمد
نبودی و

هیچ همسایه ای انگار تورا نمی شناخت
دیگر از ان همه کاشی
از ان همه کلمه
کبوتر و ارغوان
انگار هیچ نشانه روشنی نبود
کسی از کوچه نمی گذشت
تنها مادری از آواز گریه های پنهانی
از همان بالای هشتی کوچه می آمد
نه شتابی در پیش و
نه زنبیلی در دست
فقط انگار زیر لب چیزی می گفت
خاموش و خسته
صبور و بی پاسخ از کنار نا دیدن
گذشت
آه اگر بمیرد این لحظه
چه کبوترانی که دیگر ازبالای اسمان بام حرم باز نخواهند گشت

میان ما مگر
چند رود گل آلودپر گریه می گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی هیچ پلی از خواب پروانه نمی بینم

پ.ن : شعر پر حس سید علی صالحی با صدای دیوانه وار

وحید جلیلوند فقط بغض رو هدیه می کنه !

 


+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۸۸ساعت 23:53  توسط  آرزو و ریحانه  | 

عینک :)  یا   :(   مساله اینست ...

 

 mmk1zhtib1rknbrfaxje.jpg

 

 این  عینک جدیدست ترسیدم حضوری  نشون بدمش

 (مداد اتود و چشم من و ... )

 عصبانیتتو تو نبود من - قبل شروع کلاسا - خالی کن

 Tinypic                Tinypic

رو نوشت :

۱. با احترام تواضع و خوف برای آرزو که انقد غر زد که عینک نازنین

اسبقم شکست

 

پ.ن :

این انقد بزرگه که فک کنم دیگه نمی تونی بهوونه بگیری که

چشات معلوم نمی شه و تحت الشعاع عینکته

فقط باهاش احساس می کنم ۲۷-۲۸ سالمه

 

توضیحات :

آرزو اینجا گذاشتمش که تو رو در بایستی بگی قشنگه و دعواش

نکنی خب ؟

 


+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۸۸ساعت 3:26  توسط  آرزو و ریحانه  | 

یا کاشف البلایا ... یا سامع الشکایا

 

راستی که در دورانی تیره و تار به سر می بریم.

آنکه می خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است !

چه دورانی، که سخن گفتن از درختان

تقریبا جنایتی است.

 

برتولت برشت

 

unq2xyj6buatewiw8gv9.jpg

 

 

گفتند آنكه خنده به لب دارد

نشنيده بي گمان خبر هولناك را...

من خنده اي شگفت به لب دارم

زيرا كبوتران من از آستان صبح

پايان آن خبر را اعلام كرده اند

 

نادر نادر پور

 

 

پ.ن :‏ اللهم اصلح كل فاسد من امور المسلمين

پ.ن۲ :خدایا تا کی صبر ... ؟


+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۸۸ساعت 2:37  توسط  آرزو و ریحانه  | 

آخ که چقدر دلم گرفت

 

- شنیده ام مردمان کوفه در کوچه می بینندت و سلامت

 نمی دهند !

-  فاطمه جان ! من سلام می کنم جوابم نمی دهند

 

 


 

پ.ن :التماس دعا

پ.ن ۲ : دوست عزیز نمی دونم اون نظر خصوصی که گذاشتی

سر کاری بود یا نه ٫ اما به شدت به یادت بودم و برات دعا کردم

پ.ن ۳ : مردم شب احیا می رن مسجد ما میریم پارکینگ شهرداری !!!

پ.ن ۴ : دلم از حکایت بالا خیلی گرفت ...

 


+ نوشته شده در  جمعه بیستم شهریور ۱۳۸۸ساعت 2:26  توسط  آرزو و ریحانه  | 

18 شهریور

 

 هو

 

مرا نگاه بکن تا که " من " خودم بشود

"نگاه " هدیه ی روز تولدم بشود

بدوز چشم به چشمم که از حرارت آن

دو چای کهنه ی چشمم دوباره دم بشود

مرا نگاه بکن مهربان من ! بگذار ٫

که اشک معنی " من عاشقت شدم " بشود

.

.

.


 پ.ن  : چه بده تولد آدم تو لیالی قدر باشه

پ.ن ۲ :۲۰ سالگی خداحافظ

پ.ن ۳ : واقعنی دارم خانوم می شم

 

بعدا نوشت :

اگر رد پای کلماتم آن چنان محکم نیست

ببخش مرا

مدتهاست پای احساسم می لنگد

(برگرفته از وبلاگ آینه های ناگهان)

 

 


+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 13:26  توسط  آرزو و ریحانه  | 

این صدای موهوم



با تو حرف مي زنم

كه مقتول توام.


تمام آن لحظه ها به تو خيره شدم

نمي توانستي به چشمانم نگاه كني

گفتي صورتم را بچرخانم

تا تازيانه ات بي پروا بتازد

"چقدر شرمگيني تو"


هيچ كس نمي داند

به گردنم خيره شدي

و هوسي دور در دلت ريشه كرد

امّا آيه هاي روشني را از بر بودي

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم"

و شيطان گريخته بود

و باز من ماندم و تو

"چقدر شبيه مني تو".


" انگشتانت را مي شناسم

ما فرزند يك آدميم "

اين آخرين جمله‌ام بود

پيش از آنكه انگشتانت با رگهاي گردنم بياميزد.

مرا ببخش

كاش مي توانستم

ناله زيباتري بكشم

تا هر شب اينگونه نترسي

كاش يك صبح از خواب برخيزي

و يادت برود كه قاتل مني.


آن باد پنهان شاخه ها

آن پرنده ي ناشناس بر كلكين

آن سايه آرام همراهت

اين صداي موهوم در ذهنت منم

دست خودم نيست

حرفهای بسیاری دارم.


ما هر دو مردگانيم

تنها تو نفس مي كشي و من نمي‌توانم

اما وقتي دستهايت را در آب مي‌شويي

نفست بند مي آيد

با من حرف بزن

كه مقتول توام.


*الیـــــاس علــــــوی





+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 6:43  توسط  آرزو و ریحانه  | 

از سر شوق

ساعت ۱۰ بود سرمو تا خرخره کرده بودم زیر پتو به امید اینکه

خوابم ببره !

یادآوری اینکه از دیروز عصر نخوابیدم سر دردمو تشدید می کرد

عصبی شده بودم ٫ داشتم زیر لب به خودم فحش می دادم که...

- مامان : ریحانه ! بیداری ؟

منتظر جواب نموند

-پستچی امروز می خندید می گفت تو عصر ارتباطات چقد

 بسته پستی دارین شما ؟

رو تخت نشستم ... بازم کتاب !!!؟

Image Hosting

باد صبا بر گل گذر کن

از حال گل ما را خبر کن

بیچاره عاشق ٫ ناله تا کی

یا دل مده یا ترک سر کن

ای یار عزیز ٫ مطبوع و تمیز

در فصل بهار با ما مستیز

آخر گذشت آب از سر من

ببین چشم تر من

-ملک الشعرای بهار با صدای ناب استاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن : شجریانی های عزیز آلبوم رندان مست رو از دست ندید

(نیو ورژن تو را نادیدن ما غم نباشد)

پ.ن ۲ : با یاد کنسرت پاییز پارسال

پ.ن ۳ : پسندیده شد بیشتر از آه باران خیلی بیشتر از آه باران !

 


+ نوشته شده در  دوشنبه نهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 11:38  توسط  آرزو و ریحانه  | 

نتیجه

 

سلام

این جشنواره با هدف سرگرم کردن مقطعی

 روزه داران عزیز برگزار شد و کاملا محرز بود

برنده ای جز بنده در کار نیست

آنهایی که به این نتیجه اعتراض دارند

" خس و خاشاکی " بیش  نیستند

 

با تشکر از بیت های زیبای شما

و با تشکر از مدیر زحمتکش و خدمتگزار وبلاگ که ساعات بی کاری

شما را پر کرد

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات

 


رو نوشت :

۱.به تمامی بازدید کنندگان وبلاگ

۲.به آرزو و غزاله و ... برای تاکید

پ.ن :

ها  ؟

 


+ نوشته شده در  دوشنبه نهم شهریور ۱۳۸۸ساعت 0:32  توسط  آرزو و ریحانه 

مطالب قدیمی‌تر